loading...
دانلود فیلم های 2017
تبلیغات محیطی
reza بازدید : 931 نظرات (0)

 نام رمان : با من حرف بزن 

 نویسنده : *noghre کاربر انجمن نودهشتیا

 حجم کتاب : ۳٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK) 

 ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

 تعداد صفحات : ۳۱۵

 خلاصه داستان :

اسمم آسمانه! بابا میگه :
- اسمت رو گذاشتم آسمان چون نزدیک بود از دستت بدم! مادرت زمین خورده بود. منم رو کردم به آسمان و گفتم: خدایا! اگه بهم برگردونیش اسمش رو میزارم آسمان تا خیلی بهت نزدیک باشه! اونم خدایی کرد و هم تورو بهم برگردوند و هم مادرت رو…
حالا من آسمانم نزدیکم بهش ولی گاهی هم باهاش قهر می کنم. می دونم اون قهر نمی کنه و هوامو داره ولی بازم…شرم گاهی اجازه نمیده به زبون بیارم پشیمونیم رو! خودش برام امتحاناتی رقم زده که همه سخت هستن و من خوب می دونم آخر این همه سختی و درد شیرینی و آرامشی خوابیده که ارزشش رو داره! ارزش نفس کشیدن، گریه کردن، کابوس دیدن و ارزش گفتن از ترس هایی که گاهی تنت رو می لرزونه! اما باید حرف زد و من حرف می زنم.

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

 پسورد : www.98ia.com

 منبع : wWw.98iA.Com

 با تشکر از *noghre عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

 دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

 دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

 دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

 قسمتی از متن رمان :

دستم را لبه جدول گذاشتم و عق زدم. چرا این عق زدن ها تمام نمی شود؟
مانتوی سیاهم از خیسی توی تنم زار می زد. حالم خراب بود. از درد داشتم می مردم.
هیچ چیزی برای بالا آوردن نبود. از صبح چیزی نخورده بودم. معده م به شدت درد می کرد. همه جای تنم درد می کرد. جای جای تنم.
با قدم های لرزان به سمت ماشین رفتم و پشت رول نشستم. خندیدم. به همه دنیا خندیدم و یک هو میان خنده هایم عق زدم!
از حالت تهوع آور حماقت بزرگم عق زدم. تقصیر خودم بود. از حس بدی که از خودم می گرفتم عق زدم.
برایم مهم نبود که در آینده چه چیز هایی برچسب می کردند به تنم. برایم هیچ چیز مهم نبود. حس ماهی بیرون افتاده ای از آب را داشتم که به آخر خط رسیده بود.
حتی حال سعیدی که می گفت عاشقم است و نبود هم برایم اهمیت نداشت. از دنیا بریده بودم. هیچ کس نگذاشت من حرف بزنم و من بخاطر این حجم حرف های ناگفته ای که پشت گلویم بست نشسته بودند و بیرون نمی ریختند عق زدم.
راه کجا را پیش گرفتم را نمی دانم.
پایم را کمی بیشتر روی پدال گاز فشردم. حتی بوق کشدار ماشین هایی که بخاطر سرعتم نثارم می کردند هم برایم مهم نبود. اصلا مرده هم حسی دارد؟… چه اهمیتی دارد؟
اشک هایم جاری شد. قلبم درد می کرد. مغزم درد می کرد. حتی جای چمدانی که روی صندلی عقب افتاده بود هم درد می کرد. همه دنیایم درد می کرد.
چه بلایی به سرم آمده بود؟…برای چه این طور شده بودم؟… من! منی که یک دنیا جلویم خم راست می شدند. منی که همه حسرت یک لحظه بودن جایم را داشتند برای چه این طور شده بودم؟…بخاطر سعید؟…بخاطر ستاره؟…آخ! همین نقطه درد می کرد. بد هم درد می کرد!
اشک هایم شدت گرفت. گریه می کردم؟…مگر مرده ها هم گریه می کنند؟
امشب می خواستم چکار کنم؟… چه کسی را از آمدنم سوپرایز کنم؟…چقدر احمق بودم که نفهمیدم سوپرایزی به آن بزرگی توی تخت خوابی که حتی یک بار رویش نخوابیده بودم دارد جولان می دهد!
با کف دست صورت خیس از اشکم را پاک کردم. حرفم نمی آمد. فقط در دل به سر خودم می کوبیدم.

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
بک لینک