loading...
دانلود فیلم های 2017
تبلیغات محیطی
reza بازدید : 9679 نظرات (0)

 نام رمان : خواهرانه باختم 

 نویسنده : gandom r

 حجم کتاب : ۱٫۱ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۶ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۶ (APK) 

 ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

 تعداد صفحات : ۶۹

 خلاصه داستان :

خواهرانه باختم… خواهرانه اورا با هیچ معامله کردم… و خواهرانه تا سر آغازی مبهم چون سواری از جنگ بازگشته تاختم…. من از جنس برگهای لطیف محبت زیر این بار غم بارها باختم تا آموختم تنها در زندگی ام تاوان سکوتم را میدهم… تاوان سکوت در مقابل التماس چشمانش….

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

 پسورد : www.98ia.com

 منبع : wWw.98iA.Com

 با تشکر از gandom r عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

 دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

 دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

 دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

قسمتی از متن رمان :

زندگی همچون رودخانه ای بی وقفه جریان دارد.این ما هستیم که گاهی با تصمیم گیری های نا به جا و غلط و یا افکاری کورکورانه و در حالی که حق تقدم را به قلب هایمان میدهیم تا عقل هایمان در مسیری خلاف جهت رودخانه شنا میکنیم.و آنگاه است که باید خیلی چیزها را به جان بخریم،غم هایی جانکاه که فوق توان ما است.حالا میفهمم که انسان ها خود،عامل سیه روزی یا سپید بختی خود هستند که گاهی به غلط بر صفحه آن مهر تقدیر یا دست سرنوشت امضا میشود.لحظه لحظه ی زندگی آدمی تجربه است،تجربه ای برای فرداهایش،و اگر آدمی بی توجه از امروزش بگذرد،فردایش را به سان گلی پژمرده خواهد یافت.گلی که دیگر قابل استفاده نیست،پس چه فایده؟امروزمان،همان دیروزه فردایمان است……
فصل اول….
-شما هم برای تعطیلات رفته بودین؟
سرم را با خستگی که نمیدانستم از کجا سرچشمه میگیرد به پشت صندلی تقریبا نرم هواپیما تکیه دادم .چشمانم را بستم و به آهستگی زمزمه کردم:
-تقریبا.
همراه کناری ام ریز خندید:
-تقریبا؟خب این یعنی چی؟بالاخره یا آره یا نه.
نفس عمیقی کشیدم.اصلا حوصله ی صحبت با این زن حراف را نداشتم.به پنجره کوچک کنارم زل زدم و با بی حوصلگی گفتم:
-نه…یه اقامت کوتاه بود.
-چند وقت اونجا بودی؟
چشمانم به اشک نشست.سرم را بیشتر به طرف پنجره متمایل کردم و با بغضی آشنا که سعی در پنهان کردنش داشتم گفتم:
-۲ سال.
زن بیشتر به طرفم خم شد.حتی احساس کردم اندام فربه اش به روی بدنم سنگینی میکند.کنار گوشم خنده کوتاهی کرد و گفت:
-۲ سال؟وای حتما دلت واسه خانوادت شده اندازه سر سوزن؟

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
بک لینک