loading...
دانلود فیلم های 2017
تبلیغات محیطی
reza بازدید : 605 نظرات (0)

Ma Be Ham Mohtajim دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : ما به هم محتاجیم 

2 دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : Yeganeh-sm کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : ۱٫۷ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۲ مگابایت (epub)

4 دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۱۶۰

 

 خلاصه داستان :

سایه دانشجوی ترم دوی معماری است و در دانشگاه با دختری به اسم شیوا آشنا میشه … شیوا درگیر رابطه ی عاطفی با یکی از هم دانشگاهی هاش میشه که این رابطه جریاناتی به دنبال داره و …

 قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از Yeganeh-sm عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان ما به هم محتاجیم | Yeganeh sm کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

_خانوم ها آقایون خسته نباشید ، بفرمایید .
دو طرف دفترم و محکم کوبیدم به هم و گذاشتمش توی کیفم . دروغ نگم نصف تلاشم برای دانشگاه اومدن به خاطر همین حرکت بود . شیوا دوباره سرگرم حرف زدن با فرزان بود و بی توجه به دور و برش با فرزان حرف میزد . اینم که کشت مارو با این فرزان. وسایلم و توی کیف چرم مشکیم چپوندم و رفتم کنارش ایستادم . فرزان با دیدنم اندکی سرش رو خم کرد و گفت :
_ببخشید خانوم راد …. متوجه اومدنتون نبودم .
یعنی منظورش این بود مثل قاشق نشسته پریدم وسط دیگه ؟ خوب به جهنم ! این جا که جای حرف زدن نیست … کافی شاپ دو قدم پایین تر از دانشگاه واسه همین کارا . به زور لبخندی زدم و گفتم :
_نه بابا ، این چه حرفیه آقای شریف ؟ فقط من امروز باید جایی برم برای همین نمیتونم خیلی منتظر شیوا جون بمونم .
سپس رو به شیوا با کنایه گفتم :
_حرفت تموم شد بریم .
شیوا پشت چشمی نازک کرد و مقنعه ی قهوه ایش رو روی سرش جابه جا کرد و گفت :
_بریم … بریم .
و با فرزان خداحافظی کرد و دنبالم راه افتاد و شروع کرد به غر زدن :
_چند بار بگم موقعی که دارم با فرزان حرف میزنم نپر وسط ؟ این بار داشت جور میشدا ! اگه یکم دیر تر اومدِ بودی همه چی حل شده بودا .
اخمی کردم و گفتم :
_تو خجالت نمیکشی ؟ از ترم اول تو نخ این پسره ای … بابا جان من این فرزان تو رو میخواد واسه خوش گذرونی نه چیزه دیگه . اگه جدی جدی قصدش ازدواج بود بعد از دو سال هنوز تورو نشناخته ؟ حالا توام به حرف من گوش نده ببینیم آخرش چی میشه .
خواست جوابی بهم بده که با صدای جیغ من ساکت شد :
_ای وای … استاد فخر !
فخر با دیدنم لبخندی زد :
_سلام خانوم راد .
جلوش ایستادم و گفتم :
_وای استاد نگفته بودین اینقدر زود بر میگردین … من فکر میکردم یه چند ماهی نیستین … اگه میدونستم امروز میاین استاد ماهان و جلوی پاتون قربونی میکردم !
فخر لبخندی زد و تشکری کرد . نگاهم کشیده شد سمت شیوا که چهره ی سرخش و پایین انداخته بود و سرش و آروم تکون میداد . خوب مگه چیه ؟ تموم دانشگاه میدونن من از ماهان بدم میاد . استاد سی ساله ی مقاومت مصالح که مثل برج زهر مار بود و سره کلاسش کسی نفس نمیکشید . برعکس فخر که بر خلاف فامیلیش اصلا هم فخر نداشت ! با بچه ها خیلی راحت رفتار میکرد و هم سن و سال ماهان هم بود . این شیوام که رفته بود رو مخم همچین قرمز شده بود ! خوب میدونم فخر و ماهان دوستای صمیمی هستن ولی فخر که دهن لق نبود پس چرا شیوا اینجوری سرخ شده بود … نکنه !

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
بک لینک