loading...
دانلود فیلم های 2017
تبلیغات محیطی
reza بازدید : 500 نظرات (0)

Kabooshaie Shabane دانلود رمان کابوس های شبانه | خانومی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

نام رمان : کابوس های شبانه

4 دانلود رمان کابوس های شبانه | خانومی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۱۸۵

14 دانلود رمان کابوس های شبانه | خانومی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

مُبین ، مرد جوانیست که پس از ازدواج با همسر مورد علاقه اش متوجه بر ملا شدن رازی در باره او میشود و از آن پس، شبها دچار کابوس میگردد ، کابوسهای وحشتناکی که در آنها ، همسر جوانش را به قتل میرساند و این خوابهای آشفته او را مجبور میکند که …

 

5 دانلود رمان کابوس های شبانه | خانومی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان کابوس های شبانه | خانومی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

11 دانلود رمان کابوس های شبانه | خانومی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از خانومی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان کابوس های شبانه | خانومی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان کابوس های شبانه | خانومی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان کابوس های شبانه | خانومی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان کابوس های شبانه | خانومی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان کابوس های شبانه | خانومی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

مردانگی ات را جایی به اثبات برسان …
کابوس های من
غیرتت را زیر سوال خواهد برد !!
سراسیمه وارد خانه شدم …چشمهایم به خون نشسته بود ،سکوت عجیبی در فضا سنگینی میکرد ، فریاد زدم :
- میترا ؟ میترا ؟
هیچ صدایی نمیآمد ..خودم را به اشپزخانه رساندم ….باز هم خبری نبود …قصد خروج داشتم که چشمم به چاقوی روی اپن افتاد ….سریع آن را برداشتم …و خودم را به اتاق خواب رساندم ….صدای زمزمه ای به گوش میرسید و در نیمه باز بود …کمی نزدیک تر شدم …از لای در ، دیدم که میترا ، با خونسردی تمام ، رو به روی میز ارایش نشسته و موهای افشانش را ، شانه میکند ، آنهم با اوازی بر لب !
وارد اتاق شدم و در را محکم بستم ….میترا از جایش پرید، دستش را روی قفسه سینه گذاشت :
- تویی مبین ؟ ترسوندیم !
بی هیچ کلامی نگاهش میکردم …به صورت بی فروغش ،چشم دوخته بودم …لباس خواب سفیدی بر تن داشت ، موهای قهوه ای رنگش را دور شانه هایش رها کرده بود ….چشمهای میشی اش ، روی دستم ثابت ماند …..چاقو را که دید ، رنگ هم از رخسارش رفت ….مانند گچ سفید شد :
- مُ….بین ؟
ناباورانه ، نگاهم میکرد و همین طور عقب عقب رفت ، نزدیکش شدم :
- چی ….چی ش…ده ؟
دیگر مهلت ندادم ، خونش حلال بود ، به طرفش حمله ور شدم ….او را محکم روی تخت انداختم ، روی قفسه سینه اش نشستم و چاقو را بالا بردم ….میترا مرتب جیغ میکشید ، آنقدر به او ضربه زدم که دیگر صدای ناله هایش خاموش شد ……

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
بک لینک