loading...
دانلود فیلم های 2017
تبلیغات محیطی
reza بازدید : 1506 نظرات (0)

Bon Bast دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل)

 نام رمان : بن بست 

2 دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : beste و منا معیری کاربر انجمن نودهشتیا

3 دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : ۵٫۱ (پی دی اف) – ۰٫۴ (پرنیان) – ۱٫۱ (کتابچه) – ۰٫۴ مگابایت (epub)

4 دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۴۹۳

14 دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

آدم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه…
خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است .
بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ…
بن بست یه کوچه نیست… ته قلب آدمهاست…

قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع :  www.98ia.com

11 دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از beste و منا معیری عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان بن بست | beste و منا معیری کاربران نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

یه ساعت صفحه گرد دور مچش نظری انداخت و نگاهش را کلافه به اطراف چرخاند باید از این معطلی ده دقیقه ای دلخور می بود ؟ نمی دانست سالها بود که دلخور بود از همه چیز از این معطلی همیشگی و شاید از خود زندگی؟!!
منشی پشت میز خونسرد نشسته بود و با صدای بلند آدمس میجوید این ترق ترق آدامس زیر دندانهای این دخترک بی خیال شیک پوش هم عصبی می شد این صدای ورق خوردن مجله ای که توی دست دخترک بود هم ، از دقت دخترک مشخص بود که فال روزانه اش را میخواند شک نداشت؛ روزهایی بود که خودش هم این فال ها را دنبال میکرد همان روزهایی که منتظر همان سوار کار ماهر اسب سفید بود ,همان روزهایی که با سالهای خاله بازی کردنش با قابلمه های پلاستیکی خیلی هم فاصله نداشت …همان روزهایی که منتظر بود تا قاب عکس صدفی داخل کمد با عکس کسی پر شود که عاشقش خواهد شد همان سالها ..
دستمالی از جیب پالتوی خاکستری رنگش در آورد و کف دست عرق کرده اش را خشک کرد فرداد هنوز هم نگران نگاهش میکرد ..نگران این کلمه ؛بود …ز خیلی وقت پیش …این کلمه از زمانی که آن طوفان به پا شد با اسم این آدم عجین شد باید به مرد بودنش تاکیدی میکرد ؟ …با نفرت نفسش را بیرون داد هرگز ..هیچ چیزی نفرت انگیز تر از مرد نبود ….
نگاهش به خاکستری پالتویش افتاد از کی تمام رنگها بی رنگ شدند ؟ باید برای میشا هم پالتوی جدید میخرید زود قد میکشید چه قدر بین لباسهای دخترانه به دنبال لباسهای با رنگهای خنثی میگشت و چه قدر مغازه دار با تعجب نگاهش میکرد …همان سالهایی که تازه تازه داشت میفهمید آن موجود همیشه گرسنه گریان ..همانی که به هیچ کس جز به خودش شبیه نیست به او احتیاج دارد همان سالها که هورمونهایش بر خلاف میلش عمل میکردند همان روزهای تنهایی که سینه اش از حجم شیر انباشته شده تیر میکشید و او لج میکرد دقیقا از همان سالها دیگر رنگ مفهومش را از دست داد…فرداد کنارش بود..آرنج را روی زانو تکیه داده بود و کمی به جلو خم شد نگاهش میکرد..می خواست کاملا به نیم رخش مسلط باشد…پوزخندی بی اراده روی لب هایش نشست..
ـ من یه راه حل دیگه پیدا می کنم..بهت قول میدم ترنج…می تونی همین الان بلندشی تا از اینجا بریم..ترنج..عزیزم گوشمیدی..؟
چند سال بود که فرداد می گفت عزیزم..

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط arman در تاریخ 1393/06/10 و 21:22 دقیقه ارسال شده است

پیشنهاد یه جای باحال
همگردی شکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
بک لینک