loading...
دانلود فیلم های 2017
تبلیغات محیطی
reza بازدید : 1072 نظرات (0)

Isun دانلود رمان آیسان | almaramanda کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)

نام رمان : آیسان 

3 دانلود رمان آیسان | almaramanda کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : ۲٫۵ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۱٫۰ (کتابچه) – ۰٫۳ مگابایت (epub)

4 دانلود رمان آیسان | almaramanda کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۲۷۷

14 دانلود رمان آیسان | almaramanda کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

داستان درباره ی دختریه به اسم آیسان که نقش اصلیه . دوست داره روی پای خودش وایسه و مستقل زندگی کنه تمام سعی خودش رو میکنه که دانشگاه یه جا دیگه در بیاد در این بین شخصیت های دیگه ای هم وجود دارن که باشون آشنامی شید …

21 دانلود رمان آیسان | almaramanda کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

وای دوباره دیربیدار شدم خداکنه سرویس نرفته باشه بلندشدم وسریع اماده شدم تاپام واز خونه گذاشتم بیرون سرویسمم رسیدهمیشه این کلاسا رودوست داشتم هرسال بعداز مدارس این کلاسا تشکیل می شدسوارسرویس شدم وبه اقای توانی که راننده بود سلام کردم بعدمثل همیشه نزیک ترین صندلی که دیدم نشستم بعداز ربع ساعت به مدرسه ای رسیدیم که کلاسا ی تابستانه دراونجااجرامی شداز سرویس پیاده شدم ووارد مدرسه شدم مثل مدارس که بایددنبال کلاس می گشتیم راه افتادم تادنبال دری بگردم که روش نوشته باشه چهارم دبیرستان داشتم نوشته هاروازنظرمی گذروندم
دوم دبیرستان ،سوم دبیرستان،اهاپیداش کردم چهارم دبیرستان واردکلاس شدم کلاس خالی خالی بودهنوزهیچکس نرسیده بود داشتم به گوشه وکناره های کلای نگاه می کردم که صداگوشیم بلندشدمبایلم ازجیبم دراوردم ونگاهی بش انداختم مثل همیشه تیام بم اس داده بودنوشته بودکجایی ؟
نوشتم رسیدم توکجایی ؟نوشت توراهم
تیام همیشه صبحایی که باهم کلاس داشتیم بم اس می داد یامن بش اس میدادم که کجایی ؟ کی میرسی؟میای یانه ؟
تیام یکی ازبهترین دوستام بودکه از راهنمایی تاحالاباهم بودیم همینطورداشتم کلاس ونگاه می کردم که دیدم دربازشدو باران داخل شدبارانم یکی دیگه ازدوستامون بودمن وباران هم محله ای بودیم ولی یکسال پیش ازاون محله رفتیم ولی بازم توراهنمایی ودبیرستان باهم بودیم
باران دختری باچشمانی درشت به رنگ قهوه ای روشن وپوستی سفید ویکذره تپل باران بچه اخریه خانواده بوددوتاخواهربزرگ داشت که ازدواج کرده بودندازهمه ی مابیشتر دخترشادوشنگول والبته ریایی بود
تیام هم دختری بودباچشمانی به رنگ قهوه ای وپوستی سفید خوش هیکل ومدرن تیام هم عین باران بچه اخری خانواده بود ولی برخلاف باران سه تابرادبزرگتر خودش داشت
من :سلام بارانی چطوری ؟
باران :سلام ایسان خوبم
من : چته گرفته ای؟
باران : خوابم میاددیشب اصلا نخوابیدم . خوابم نمی بردتیام هنوز نیومده
اومدم بگم نه که صدای تیام وشنیدم
تیام : سلااااااااااامممم
هردوجوابش ودادیم و جفت هم نشستیم
کم کم بقیه هم اومدن
باران روکرد به تیام وگفت :کلاس داره شروع می شه پارسانمیاد؟
تیام :نه مثل همیشه خانم خواب مونده ماروسرکارگذاشته
پوفی کشیدم پریسا هم یکی دیگه ازدوستامون بودکه باهممون فرق داشت پارسا صداش میزدیم دخترخیلی باحالی بود نه از لحاظ خانواده یاقدواینجورچیزا بلکه بخواطراخلاقی که داشت دختری باصورت بامزه ورفتاری پسرونه همیشه به عنوان پسربه دوستامون اس می داد عاشق خوابیدن بود بیشتر اوقات غایب بود مدیرمون ازدستش کلافه بود پایان مدارس قول می داد که تابستون بیاد اخرم نمیومدخواب می موند

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
بک لینک